سلام . آدم گاهی دل اش می خواهد حرف بزند . هیچ اتفاقی نمی افتد . توی این حرف زدن چه چیزی نهفته نمی دانم .
راست اش را بخواهید .خسته ام . درک ام می کنید ؟ . آن خستگی متداول را کمی فراموش کنید .
خسته را آرام و کشیده بخوانید . حالا .. .. . . خسته ام .
حالا یه چیز بگم ، گِل هم بخندیم . یکی گفت کراورات ممنوع . اون یکی گفت چرا ؟؟ یکی گفت : نماد غرب و . . .
من می گم : برای مبارزه با نمادهای غربی از فردا با پیژامه خط دار و زیرپوش گاونشان برویم در خیابان .
( هرچند خود اینها هم از ان ور آمده ) خودمانیم چی بپوشیم؟ . حالا ما هیچ . . . خانم ها را بگو . . . اگر بخواهند . ..
آرایش نکنند و مثل دوران های قدیم بی هیچ . . بی ... هیچ !! آرایش و پوشش امروزی وارد جامعه شوند چه شود.
خودمانیم یکی بپرد این هویج بالای سرمان را بگیرد و داستان را تمام کند .
این شعر را هم نقد کنید ، یاد می گیرم . سپاس و ادب .
/. چشم هایم را که گفته بودی دوست شان داری ؛
دیگر به کارم نیامدند
تا بیایی
بر در
سپیدشان کرده ام .
4 بامداد . رشت . 11/10/90